اولین شهید شهرمان جوانی انقلابی و رعنا به نام امیر هوشنگ قناد بوده است . این شهید از مبارزین انقلابی زمان انقلاب بوده و در تسخیر پاسگاه نظامی نقش مهمی داشته است . پس از بیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ نامبرده در حفظ امنیت شهر و انتظامتات و نگهبانی فرماندهی گروهی از جوانان را برعهد داشته است . در سال ۵۸ و ۵۹ برای مبارزه با جدایی طلبان کردستان به منطقه رفته ودر آنجا دستگیر و با شکنجه و سوزاندن بدن با سیگار و ... به شهادت رسید . مزار این شهید در گلزار شهدای زیارت ور مشهدیسرای شهرستان عباس آباد می باشد .
یادش گرامی باد
شهید یوسف خستوی
برای دفاع از اسلام و ناموس و شرف و پیروزی حق بر باطل به جبهه اعزام می شوم .
بخشی از وصیتنامه شهید حامد حامدنژاد
حمد و سپاس خداوندی را که بار دیگر توفیق ، سعادت آمدن به جبهه ، این دانشگاه عظیم انسان سازی را به ما داد . دانشگاهی که کتابش قران ، معلمش حسین (ع) کلاس اش سنگر ، درسش ایثار و شهامت ، و نتیجه اش شهادت است . جبهه مکانی است که انسان خدا را با چشم دل می بیند ، در این جا پیران جهاندیده ، جوانان و نوجوانان در کنار هم ، به سان پدر و فرزند ، مشغول جهادند ، جهاد اصغر در کنار جهاد اکبر . به راستی که انسان علاوه بردشمن ظاهری ، بر دشمن باطنی خویش (شیطان ) نیز ، مغلوب می شود .
ای خدای بزرگ تو خود می دانی که رسول اکرم (ص) و امامان معصوم (س) را از میان اعراب انتخاب نموده ای و اینک هم گواهی که چگونه این بی وفایان دست به دست هم داده وبرعلیه ما متحد شده اند وبه کلی از دینت خارج گشته اند . براستی که گفتار رسول اکرم (ص9 که فرمودند : امروز که شما به عجم شمشیر می کشید روزی فرا خواهد رسید که عجم برشما شمشیر کشند و شمارا به دین خدا دعوت کنند ، آن روز فرارسیده است .
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.»
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.»
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
« الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله »
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم.
تصویر شهید هادی ثناییمقدم
مزار این شهید کجاست؟
چندی پیش در یکی از خبرگزاریها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث گردید این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثناییمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد میزند این هادی منه.... این هادی منه... .